امیر بهدادامیر بهداد، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

...امیر بهداد فرزندی بی نظیر...

ببخشیم...

وآنگاه بخشیدن را خواهی آموخت دو قطره آب كه به هم نزدیك شوند، تشكیل یك قطره بزرگتر میدهند ...   اما دوتكه سنگ هیچگاه با هم یكی نمی شوند ! پس هر چه سخت تر و قالبی تر باشیم، فهم دیگران برایمان مشكل تر، و در نتیجه امکان بزرگتر شدنمان نیز كاهش می یابد ... آب در عین نرمی و لطافت در مقایسه با سنگ، به مراتب سر سخت تر، و در رسیدن به هدف خود لجوجتر و مصمم تر است . سنگ، پشت اولین مانع جدی می ایستد . اما آب... راه خود را به سمت دریا می یابد . در زندگی، معنای واقعی سرسختی، استواری و مصمم بودن را، در دل نرمی و گذشت باید جستجو كرد . گاهی لازم است كوتاه ب...
29 ارديبهشت 1392

خدایا شکرت

خدایا شکرت روزی مردی خواب عجیبی دید او دید که پیش فرشته هاست و به کارهای آن ها نگاه  می کند. هنگام ورود، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین می رسند، باز می کنند و آن ها را داخل جعبه می گذارند. مرد از فرشته ای پرسید، شما چه کار می کنید؟ فرشته در حالی که داشت نامه ای را باز می کرد، گفت: این جا بخش دریافت است و دعاها و تقاضاهای مردم از خداوند را تحویل می گیریم. مرد کمی جلوتر رفت، باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذهایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.. پرسید: شماها چکار می کنید؟ یکی از فرشتگان با عجله گفت: ...
26 ارديبهشت 1392

مروارید تازه

      بهداد گلم. فرشته ی کوچولوی عزیزم توی هجده ماه و ده روزگی، دومین دندون نیش از فک بالاییت هم جوونه زده و داره خودنمایی می کنه. این چهاردهمین مرواریدی هست که در آوردی. عزیزم از هفته ی پیش همش کم غذا شده بودی و میلی به غذا نشون نمیدادی. نگو مال همین مروارید تازه بود که یه کم بی حوصله و کم اشتها شده بودی. خدا رو شکر به یمن وجود شربت کیندر و میل کردن هر روز جنابعالی الان یه چهار پنج روزی هست که دارم نفس می کشم و حالم خوبه و شما هم طی این چند روز کلی وزن گرفتی و بخور بخور می کنی. خوشحالم. مرسی که اشتهات باز شده و مامان و از کلافگی در آوردی. ایشالا که همیشه سلامت باشی و پوف به های خوشمز...
26 ارديبهشت 1392

روزانه های اردیبهشتی

 سلام عزیز دلم، بهداد گلم یه چند روزی رفته بودیم تهران که به عروسی و کارهای دیگه برسیم. سه شنبه ی پیش رفتیم تهران و صبح چهارشنبه با هم یعنی من و تو بابایی با هم رفتیم نمایشگاه کتاب. این بار با مترو رفتیم و تو هم خیلی با تعجب و با دقت همه جا رو نگاه می کردی. پله برقی و مترو و جمعیت در حال رفت و آمد . وقتی که داشتیم از پله برقی بالا میرفتیم به جمعیت پشت سرت نگاه کردی و کلی ذوق زده شدی و برای همه دست تکون میدادی و بای بای می کردی.  روز خوبی بود. همه غرفه های کودک رو گشتیم و چون کالسکه ات رو نیاورده بودیم خیلی طول ندادیم و سریع همه ی غرفه ها رو دیدیم و خریدمون رو کردیم و سریع برگشتیم خونه. ناهارت رو خوردی و کلی با من...
23 ارديبهشت 1392

احساس ناب مادری...

احساس ناب مادری...  می‌بوسمش......می‌خندد می‌خندد........ زندگی جاری می‌شود به چشمانم که خیره می‌شود.......معصومیتش مرا تا آسمانها می‌برد گریه که می‌کند ..........قلبم تکه تکه می‌شود باز‌، عاشقانه می‌بوسمش............چه شیرین می‌خندد  می‌خوابد اما ...... دلم برایش تنگ می‌شود . .  . باز هم واژه کم می‌آورم برای توصیفش عجیب احساسی است...... احساس ناب مادر  بودن ...
16 ارديبهشت 1392

این روزای ما

بهدادی سلام دو روزی بود که  تب واکسنت طول کشید. روز دوشنبه ی پیش رفتیم واکسنت رو زدیم و سه شنبه شب دیگه خوب خوب بودی و تازه سرحال شده بودی و حتی به راحتی قدم می زدی و راه می رفتی . آخه این بار وقتی که واکسنت رو زدیم یا توی بغلم بودی یا روی مبل یه گوشه نشسته بودی و با اسباب بازیهای دور و برت بازی می کردی و خودت رو تکون نمیدادی.اصلا راه نمی رفتی . اگر هم که وسیله ای رو می خواستی از روی زمین برداری به ما اشاره می کردی که ما به دستت بدیم و خودت دولا نمی شدی. آخه تا دولا می شدی به ران پات فشار میومد و دردت می گرفت و گریه می کردی.  روز چهارشنبه مشغول جمع و جور وسایلمون شدیم که برای روز مادر به دیدن مامان بزرگها بری...
16 ارديبهشت 1392

روز مادر

پنجره را باز میکنم                                                       طلوع را میبینم و غروب را فراموش میکنم. از اینکه در قلبم هستی و عشق منی افتخار میکنم . . . روزت مبارک مادرم مامان عزیزم و مامان پری نازنینم روزتان مبارک   خداوندا بهترين لحظات را نصيب مادرانمان كن كه زيباترين لحظه هايشان  را به ...
12 ارديبهشت 1392